کتاب خاطرات تهران و بیروت، بی شک کتابی ارزشمند است که به دور از جانبداری، تاریخ معاصر ایران را روایت می کند. در قسمتهایی از کتاب، نوشتههایی را میخوانیم که در کمتر جایی به آنها اشاره شده است: مثلا سیاستهای رضاشاه دربرابر آلمان تحت سلطه هیتلر. جان اسکیلز ایوری، علاقه خاصی به فرهنگ و تمدن ایران و خاورمیانه دارد و این علاقه در نوشتههای او نیز بازتاب پیدا کرده است. به این ترتیب، کتاب خاطرات او، تصویری لذتبخش از ایران را نشان میدهد.
نویسنده کتاب جان اسکیلز ایوری در ابتدای نوجوانی، پس از پایان جنگ جهانی دوم، همراه با پدر و مادرش به ایران میآید. آنها مسیر لبنان، سوریه، عراق، ایران را انتخاب میکنند. مسیری خشک و بیابانی که بخش مهمی از خاطرات او را رقم میزند. نکته جذاب این اثر در این است که در این کتاب خاطرات سه نسل از مردم را میخوانیم. نویسنده خاطراتی از پدربزرگش، پدر و مادرش بیان میکند و در بخشی از کتاب ما، خاطرات نوشتههای مرحوم دکتر بِنِت فرانکلین ایوری، پدر جان ایوری، که مشاور وزارت بهداری ایران بود و خاطرات مادر فرهیختهاش را میخوانیم.
خاطرات تهران و بیروت پیوند لبنان و بیروت را با ایران و تهران نشان می دهد.نویسنده کتاب در سن 13-12 سالگی و پس از پایان جنگ جهانی دوم برای زندگی با پدر و مادرش از راه لبنان، سوریه، عراق به ایران می آید. جان اسکیلز ایوری، به دور از یک سونگری و با ظرافت و دقت به برهه ای از تاریخ_معاصر ایران نگاه کرده است. از رهگذر مطالعه این کتاب، می توان به نکات و اشارات تازه فراوانی دست پیدا کرد؛ از آن جمله می توان به گوشه های کم نوشته و ناگفته سیاست رضاشاهی در مقابل آلمان هیتلری اشاره کرد. علاوه براین، علاقه قلبی نویسنده به فرهنگ و تمدن ایران و به طورکلی خاورمیانه تصویری دلپذیر را برای خواننده ایرانی ترسیم می کند که در کمتر آثار نویسندگان غربی معاصر دیده می شود.
در بخشی از کتاب خاطرات تهران و بیروت می خوانیم :«کمی بعد از اینکه پدر و مادرم به بیروت رسیدند، با فرصتی برای ماجراجویی مواجه شدند. رضاشاه ـ پدر شاه ایران که بعداً توسط آیت الله خمینی سرنگون شد تعدادی اتومبیل سفارش داده بود. این اتومبیلها با کشتی تا بیروت رسیده بودند ولی باید از راه زمینی توسط رانندگانی پس از گذر از بیابان به تهران میرسیدند. به برخی از کارکنان جوان از جمله پدر من این فرصت داده شده بود تا در صورت امکان این کار را به عهده بگیرند. البته که پاسخ همهشان مثبت بود. و ما به این ترتیب به سوی ایران راهی شدیم.»
خاطرهٔ مادرم از آن رویداد به ترتیب زیر است:
خاطرهٔ بهیاد ماندنی بعدی ما مربوط به عبور اتومبیلها از بیابان در تابستان است. درحالیکه گرمای خورشید به ۱۶۵ درجهٔ فارنهایت میرسید باید بهسوی بغداد و پس از آن به تهران میرفتیم. این فرصت در اختیار بِن و چند تن از همکاران قرار گرفته بود تا اتومبیلهای اسکس را به شاه ایران برسانند. این ماجرا به سال ۱۹۲۷ مربوط میشود و شرایط سفر با آنچه امروز متداول است، کاملاً متفاوت بود. بِن، من را بهعنوان مسافر سوار کرد و هری فوت نیز از نامزدش لیلیان لیپنکات دعوت کرد. علاوه بر آمریکاییها چند رانندهٔ عرب نیز حضور داشتند. حبیب رهبر گروه بود. نه ما میتوانستیم عربی صحبت کنیم و نه آنها به انگلیسی؛ بنابراین در آماده کردن ملزومات سفر تقریباً متکی به خودمان بودیم و کمکی نداشتیم.
دمشق برایمان منطقهٔ شروع عملیات بود و ما چند روزی را برای اینکه آماده شویم در آنجا سپری کردیم. از آنجایی که در آن زمان هنوز جادهای وجود نداشت سفر بسیار پرمخاطرهای به شمار میرفت. ممکن بود اگر میلهٔ چرخ فرمان میشکست یا مشکلی برای موتور ماشین پیش میآمد، برای مدت زیادی در بیابان معطل شویم. عطش شدید و حملهٔ راهزنان بادیهنشین از جمله خطراتی بود که گمان میرفت پیش آید. باید تعداد زیادی حلبیهای پنج گالنی گازوئیل و آب را برای رادیاتور و نوشیدن میبردیم. برای نوشیدن آب، ظرف خالی پنج گالنی گازوئیل را آب کشیدیم و در آن لولهای پلاستیکی قرار دادیم. لوله بهاندازهای بلند بود تا به صندلی جلوی ماشین برسد. به این صورت میتوانستیم بدون توقف عطشمان را فروبنشانیم.
نان سفت و تکههای آبشدهٔ شکلات
ما از بازار سبدهای حصیری و مقداری خواروبار پرکالری نظیر کشمش، کلهقند، شکلات و نان فرانسوی که البته چیزی دورش پیچیده نشده بود و از سبد بیرون زده بود، خریدیم. علاوه بر آن لباسهایی را نیز با توجه به شرایطی که فکر میکردیم، جور کردیم. لباسهای سبکِ تابستانی که مناسب هوای گرم بوده و نیز کلاههای پنبهای که محافظی در برابر خورشید باشند.
در آن زمان خیابانهای دمشق پر از زائران عربی بود که از مکه بازمیگشتند. آنها بر روی قالیچههایشان نشسته یا خوابیده بودند و منتظر راهی بودند تا از بیابان بگذرند. زائران میخواستند سوار ماشینهایمان شوند و حبیب هم قصد داشت آنها را سوار کند ولی این موضوع تنها تا چند روز قبل از ساماندهی پلیس امکانپذیر بود. ما یک زائر در ماشینمان داشتیم و از این بابت که لباس بلند گشاد و ضخیمی از جنس پشم شتر بر تن داشت و سرپوشی که تا زیر شانههایش میرسید، بسیار متأسف بودیم. علاوه بر این او چیزی برای خوردن نداشت بهجز چند تکه نان عربی و تعدادی خیار.
حفره ی موسوم به «The Deluxe Mystery Hole»...
ما را در سایت حفره ی موسوم به «The Deluxe Mystery Hole» دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : digpress بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 14:07